زیر گنبد کبود



متاسفانه ۱۸ سالگی خیلی "مضخرفی" داشتم و اصلا دوست ندارم راجبش حرف بزنم. دو ماه پیش هم نوزده شدم

تنها چیزی که یادم می آید این بود که یک روز کامل را به خودم اختصاص دادم و منفردانه برای خودم پاستیل و شکلات خریدم و در خیابان در حال خوردن قدم زدم . یک عدد مجسمه بدنسازی به قیمت ۱۰۰ خریدم‌. هرچند اصلا خوشگل به نظر نمی آمد چون یک مرد نیمه بود .ولی  مجبور بودم عقده های چندین ساله ام را که از پشت ویترین های مغازه   درباره وسایلشان خیالپردازی میکردم را بشکنم!


در این یک سال چه به من گذشت؟

دو سال پیش افراد بیشتری به خواندن اهمیت میدادند و بازار وبلاگ ها داغ بود، هم سنی های من الان با تله و اینستا حال میکنند بیشتر و کامل مهاجرت کردند به اون جزایر. ولی من هنوز کلمات رو بر تصاویر ترجیح میدم. آدم ها بی حوصله تر شدن. کتاب های دست فروشی ها تکراری شدند،خودکار های یونیکورنی و دفتر هایی با جلد  توت فرنگی این روزا تو دست همه فراوونه.

دنیا خیلی تغیر کرده و الان مردم دنبال چیزای عجیب تری هستند. جوراب های لنگه به لنگه مد شده   و الان کوچیک ترین عضو خانواده ها دنبال اخبار ی هستند.

نگرش من نسبت به کنکور خیلی تغیر کرده. و یبار دیگه برای آخرین باز مجبورم باهاش مواجه بشم. الان اون جنگل و دره تاریکی که قبلا ازش نقاشی میکشیدم نیست. الان به همه اون شعار های  کلیشه ای روی نقاشیم ایمان دارم! شاید بگویم دارم رنج بزرگی را مرتکب میشوم اما این رنج برای لذت های بزرگ آینده لازمه. مثل درد واکسن برای علاج در آینده.

ای دی اینستایم را تغیر دادم چون فکر میکنم خیلی" ضایع "بود!  هیچ کسی ریت های منو قبول نمیکرد احتمالا به خاطر اینکه در اولین برخورد با  کلمه "خاخان" مواجه میشد!!


بیش از یک سال از آخرین مطلبی ک در این وبلاگ گذاشتم میگذره. چقدر زود زمان میره و چقدر زیاد فکرام در طول این  یک سال تغیر کرد. نوشته های قبلی شبیه لباسای نو و دست نخورده ای هستند ک از پوشیدنشون بعد مدت ها ترس داری چون میدونی برات تنگ شدن و دیگه تو همون آدم قبلی نیستی.

بگذریم. عمر وبلاگم نزدیک هزارو سیصد روزه. در مخیلم نمیگنجه چقدر زمان یا واحد روز از اولین روزی ک ساختمش گذشته. اما حالا من تبدیل ب مادر بدخلاقی شدم ک سالیان ساله برای تولد بچه اش کادو نخریده. این بچه با این همه بی محلی های روزگار نزدیک  سیزده هزار بیننده داشته و  شاید بتونم بگم  با این وجود که تقریبا هیچ چیزی برای گفتن نداشتم هنوز هم ک هنوزه  زنده است و روزی ۹ نفر بهش سر میزنن متشکرم ازتون


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها